ور تیدن دگر گشتن دگر دیسیدن بدل شدن تغییر یافتن عوض گشتن: پس قیامت نقد حال تو بود پیش تو چرخ و زمین مبدل شود. (مثنوی) تغییر یافتن تبدیل گشتن: قحط و تنگی نواحی ازیمن نقیب او برخص و فراخی مبدل شده
ور تیدن دگر گشتن دگر دیسیدن بدل شدن تغییر یافتن عوض گشتن: پس قیامت نقد حال تو بود پیش تو چرخ و زمین مبدل شود. (مثنوی) تغییر یافتن تبدیل گشتن: قحط و تنگی نواحی ازیمن نقیب او برخص و فراخی مبدل شده
سرمه بچشم کشیده شدن: (فلاحی بخواب دید که حدیقه حدقه او مقفول بود و انسان دیده او مغلول چون از آن بیخودی افاقت یافت و از آن تهویم بصر او بدست یقظت مکحل شد) (روضه العقول مقدمه مرزبان نامه. چا. 1317 ص یا)
سرمه بچشم کشیده شدن: (فلاحی بخواب دید که حدیقه حدقه او مقفول بود و انسان دیده او مغلول چون از آن بیخودی افاقت یافت و از آن تهویم بصر او بدست یقظت مکحل شد) (روضه العقول مقدمه مرزبان نامه. چا. 1317 ص یا)
تو دل برو شدن خوشگل شدن، پذیرفته شدن، پسند افتادن پذیرفته شدن: (چه جرم کرده ای ای جان و دل بحضرت تو که طاعت من بی دل نمی شود مقبول ک) (حافظ 208)، مورد پسند واقع شدن خوش آیند بودن
تو دل برو شدن خوشگل شدن، پذیرفته شدن، پسند افتادن پذیرفته شدن: (چه جرم کرده ای ای جان و دل بحضرت تو که طاعت من بی دل نمی شود مقبول ک) (حافظ 208)، مورد پسند واقع شدن خوش آیند بودن
تباهیدن، شوریدن به هم خوردن، بی چیز گشتن خلل یافتن تباه شدن: ... از بهر آنک ازین ترکیب جز وی حاصل می شد مرکب از اسباب مفرده و قاعده رکنی بارکنی مختل می شد، آشفته شدن پریشان شدن، بی چیز و محتاج گشتن
تباهیدن، شوریدن به هم خوردن، بی چیز گشتن خلل یافتن تباه شدن: ... از بهر آنک ازین ترکیب جز وی حاصل می شد مرکب از اسباب مفرده و قاعده رکنی بارکنی مختل می شد، آشفته شدن پریشان شدن، بی چیز و محتاج گشتن
آبله گرفتن، آبله وار شدن دچار آبله شدن: نه مه غذای فرزند از خون حیض باشد پس آبله ش بر آید صورت شود مجدر. (خاقانی)، بشکل آبله در آمدن: خاک بارگاه بر تقبیل شفاه مجدر شد
آبله گرفتن، آبله وار شدن دچار آبله شدن: نه مه غذای فرزند از خون حیض باشد پس آبله ش بر آید صورت شود مجدر. (خاقانی)، بشکل آبله در آمدن: خاک بارگاه بر تقبیل شفاه مجدر شد
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)